به بهانهی محرم – ۲
بچه بودیم، محرم که میشد میرفتیم هیأت؛ گاهی هم مسجد.
محتوای مراسم جوری بود که سالهای سال تا نوجوانی و حتی جوانی، امام حسین (ع) رو اینجوری میشناختم:
یه آدم ضعیف گدای بدبخت گرسنه و تشنهی پابرهنه، شبیه این گداهایی که توی خیابون میبینم؛
از شدت محرومیت و ضعف و نداری، با لب تشنه و سرش رو بریدن و هیچ کاری هم نتونسته بکنه!
انگار مثلا یه آدم پولدار به اسم یزید، مثلا اومده با ماشین زده بهش و گازش رو گرفته و رفته! و او هم اینقدر بیچاره بوده که هیچ کاری نتونسته بکنه و حالا ما باید براش عزاداری کنیم!!
یه جاهایی هم از این چیزا میگفتن که فرشتهها اومدن کمک امام حسین (ع) و ایشون گفته نه، لازم نیست!
دورهی جوانی که یه کنجکاویهایی توی آدم گل میکنه، شروع کردم به خوندن راجع به امام حسین و اتفاقات عاشورا!
فهمیدم حسینبنعلی اینجوری بوده:
از نظر اقتصادی بسیار قوی بوده و برای همین تونسته یه کاروان بزرگ رو از مدینه به مکه و بعد کربلا هدایت کنه!
چون اگه گرسنه و بدبخت و گدا بودن، اساسا به کربلا نمیرسیدن و توی راه تلف میشدن، مخصوصا اینکه قسمت عمدهای از راه رو در اواخر تابستون طی کردن!!
اگه گدا بودن، شب آخر، حسین به کاروان نمیگفت هر کس میخواد بره، پول رسیدن تا مقصد رو هم میتونه بگیره!
اگه گدا بودن، به عمرسعد نمیگفت نگران خونهت نباش، تصمیم درست بگیر! یه خونه بزرگتر برات میخرم!!
خدا رحمت کنه آقای میرباقری رو که در “مختارنامه” کمی بهمون نشون داد، برخلاف اون چیزی که به ما القا شده که سپاه امامحسین یه سپاه بدبخت و بیچاره و گرسنه و پابرهنه و … بوده، اتفاقا آدمهای قوی از نظر اقتصادی بودن، تاجر بودن، املاک و مستغلات داشتن، آدم حسابی بودن!! ولی خب تصمیم گرفتن روی حرفشون بمونن!
اقتصاد حسینبنعلی، حتما یه موضوع جذاب و هیجانانگیزه که فکر میکنم به یه دلیلی مسکوت مونده!
شاید یه روزی مفصلتر حرف زدم…